مستی و راستی


سرگشته
با گام های پس و پیش
توان پلک گشودن
سلیس نگاشتنم نیست
زبان گوشتی
در دهان کرخ
الکن!
تو هیچ مپندار
که نشئه گی در من
نه تاب تو را دارد
نه جوشش شعر!
تو هیچ مگو
که مستی
به بند کشیده مرا!
ز واژه واژه ی هستی
تو هیچ مخواه
که حباب روی رف نشسته
منم
و انعکاس تو در من
تلنگری نازک بس
به عاقبت پیوستن...

هیچ نظری موجود نیست: