دیافراگم


صدای نی چوپان؛ علفها را به رقص و گوسفندان را به معاشقه می کشاند. این میان سگ زبان از دهان بیرون کشیده و افکار مرا می لیسد. اینجا قله ها افول کرده اند پشت ابرهای سیاه حماقت. اینجا جویبار شرفیاب هیچ قله ای نمی شود. تاریخ قی می شود و من دلتنگ نوازش رود؛ خشکسالی را می گذرانم. وه! چه حال خوشی دارد زمین ابریشمی سبز که شیر از پستان مام می مکد! چه خستی دارد آسمان! و چه خوشبختند چوپان و گوسفندان! من اما از اینهمه؛ سگ را نمی فهمم!!!


پی نوشت: دنیا را چوپانها نمی سازند؛ به مغزها بها دهید.
پی نوشت: این روزها بر همه مان سخت می گذرد. (یک تفاهم کلی!)
پی نوشت: ناله را تا به حال لمس کرده اید؟
پی نوشت: همه جا سایه های مضاعف خود را می بینم.
پی نوشت: مثل یک کنده هیزم که گوشه ی دیگدان افتاده باشد و به آتش هیزمهای دیگر نسوزد، فقط از دود و دم دیگران خفه شده؛ می مانم.
پی نوشت: قلم صبور است و دل ناشکیب!
پی نوشت: برایم همین بس است که تو باشی و خدا و من. (خط سوم من تویی.) 
پی نوشت: و اینان دل به دریا افکنانند،/ به پای دارنده آتش ها- / زندگانی / دوشادوش مرگ/ پیشاپیش مرگ / هماره زنده از آن سپس که با مرگ / و همواره بدان نام / که زیسته بودند، / که تباهی/ از درگاه بلند خاطره شان / شرمسار و سر افکنده می گذرد. (شاملو؛ در آستانه ی دوم مرداد؛ یادش گرامی)

انتظار

دست به سینه نشسته ام روی صندلی و انتظارت را می کشم؛ چهـــار ســال است اینجــــایم و تردد مردم را تماشا می کنم؛ کفشهایشان را که برای رفتن عجولند؛ گویا فراموش کرده ای وعده ی دیدارمان را زیر درخت بید؛ شاید هم روزش را؛ یا ساعتش را! به هر حال من صبورم و تو خوب می دانی که می نشینم تا بیایی، همینجا زیر سایه ی لرزان بید؛ حتی اگر مگسها بروند و پشه ها بیایند؛ حتی اگر تیر برود و مرداد بیاید؛ تابستان برود و پاییز بیاید!!! چه رمانتیک! تو که می دانی از این واژه متنفرم اما اقرار می کنم که ماندنم شبیه داستانهای رمانتیک و افسانه ایست؛ صدای سرفه هایت را می شنــوم؛ صدای قل قل آب و اکسیژن را؛ صدای چکه چکه ی قطره ی سرم را؛ صدای بوق ممتد دستگاه متصل بـه قلبت را؛  با این همه می مانم تا بیایی؛ همینجا که آخرین بار دیدمت.

کوچه به کوچه، کاسه ی سرت را دست می گردانم و گدائی می کنم. اینجا تاریخ مدام ورق می خورد. اشکهایم را مروارید نشده، با لاله عباسی های همه گلخانه ها معامله می کنم؛ خسته که می شوم، دامنم را تر می کنی. نه می پوسی و نه ترک بر می داری؛ تنها آفتاب سوخته و جذاب می شوی. شب می گذارمت بر نبض دل تا شقیقه های خیست گرم شود. زلفهای خیالی ات را می نوازم تا چشمان همیشه بازت را خواب بگیرد. صفحه ی آخر تاریخت را باید از نو بنویسند؛ شنبه بیست و هشتم تیر ماه یکهزار و سیصد و هشتاد دو، اینجاست که عشق من و تو به آخر می رسد. آواز اذان و راننده ی گریان، می گفت؛ خدای آن بالا مهربان است، خواب که دیدم؛ ایمان آوردم. نذر کردم اگر تا آخر تاریخم، کاسه سرت را داشته باشم؛ کوچه به کوچه دست بگردانم و گدائی کنم.

شبی که گذشت...

رقص نور شمع با بوی عود و ترانه هایی که دنیای پر خاطره ام را بارانی کرد. دود بی معنــی سیگار و جام تهی شده از شنگولی سرخ و نفس های سنگین ساعت، دیــوار سرد و زمین گزنده و پنجره ای که مدام ورق می خورد. صدای وزوز پشه ها و تکان دم گــربه بیرون از زباله دان و خطوط منظم و موازی رژه ی مورچه ها و دست خدا روی شانه ی درخت. توده کتابها و تابلوهای بی رنگ و ریا بر پیشانی دیوار. جای ترکه ی تر انار بر پوست رنجور شب و تنـهایی من. مخیله ام دیگر کار نمی کند... تاریخ مصرفم رو به پایان است؛ تا فاسد نشدم؛ مـصرفم کن. 
پی نوشت: مثل بختک رویم پهن می شوی و پلک هایم را می بندی تــا قیافه ی نکبتی ات را نبینم. یک بار دیگر هم وقتی بـر دریـاچه ی... (خــودت می دانی کجــا؛ اسمــش را نمــی آورم!) شناگر (شناور!) بودم، همین کار را کـردی، بعد کـه از ســر تشنگــی آب تلــخ و شــور دریاچه را هورت کشیدم؛ فریاد کشیدی نه! تمامش کنم. بازی در نیـاور؛ روز را مگر گرفته اند که شب فیلت یاد هندوستان می کند؟! جنازه ی خفته در این گور، سالهاست دیگر دستش به دهانش نمی رسد؛ دامن کس دیگری را بچسب. من از پشت پلـک هـایم؛ نحسی ات را می بینم، قد کوتاه و شکم فربه و چشمان ریز لوچت را، منحنی زشت پــاهایت را، دستــان زمخت و زبر و سیاهت را... وحشی صفت تر از آنم که دل رامت شوم، پایت را از کــفشهـایم بکش بیرون... اگر خدایی برای خودت باش، اگر شیطانی، من از تو شیطان تر و اگـر فــرشته ای، من انسانم و اشرف!!!!!!!... کیش شده ای و تا مات شدنت، حرکتی بیش نمانده. پشه ی روی دماغم ثقیل تـرتوست؛ گاو بیشتر از تو می فهمد؛ خورشید سخی تر از توست؛ آنها که بــرایت سر تعظیم فــرو می آورند؛ نه از بزرگی توست، کـه از ذلالتشان است. کور و کرند. نواده های اعراب عصر جاهلیت اند، و گرنه تو چه داری برای پرستش.