احیا! اندیشه!


ظاهراً این قصه همچنان ادامه دارد که من به دنبال اثبات باشم و دیگران، انکار. گاهی گمان می برم که انکار، بمراتب بی دردسر تر است از اثبات. شاید بسیاری از ادعاهای کوچک و بزرگ آدم ها، از حیطه ادراکم خارج باشد اما، اندیشه اندیشه آدمیان، مرا به خود وا می دارد تا دمی گمان برم که همه چیز ماهیتی مجازی دارد و این، برای دقایقی کوتاه، خیالم را راحت می کند که حقیقت، کذب محض است. این ایام و تعطیلات و تنهایی، فرصت مناسبی بود تا به اندیشه آدمها دست برد زده و اندیشه خام خود را احیا نمایم.

رسالت تاریخی من!


در اندیشه رسالتهای به دوش کشیده خود٬ گمم. رسالتی که ده ماه طول کشید تا واژه عشق برای دیگری معنی یابد٬ تا زیستن را به زیبایی پیوند زند٬ تا بهشت را روی خاک تجربه کند و با مرگ خاتمه یابد! رسالتی که عشق برای دیگری متولد شود٬ تا فاصله کودکی و جوانی٬ پر شود از زیبایی دوست داشتن و دوست داشته شدن٬ تا حس مردانگی جوانه زند و با رفتن خاتمه یابد! اما این بار٬ رسالتی دیگرگونه٬ من در مقابل من٬ رسالتی که تا بینهایت درازا دارد تا عشق برایم به حقیقت بدل گردد٬ تا من خالق زیبایی باشم!