Aranjuez Mon Amour

عشق من!
بر آب چشمه‌ساران
آن گاه که بــاد آن‌ها را با خود می‌آورد
شباهنگام گل‌های سرخ پرپر شده را
شناور بر روی آب می‌بینیم.
عشق من!
و دیوارها شکافته می‌شوند
در برابر آفتاب، رویاروی بـاد و رگبار
و در برابر سالیانی که شتابان می‌روند
از بامداد ماه مه که آن‌ها آمدند
و آنگاه که آنان سرودخوانان به ناگاه بر روی دیوارهای آماج تیر باران‌شان
از چیزهایی بسیار شگفت نوشتند.
عشق من!
بوته‌ی گل سرخ رد پاها رابر روی دیوار پی‌ می‌گیرد
و نام‌های نقش بسته‌ی آن‌ها را به هم می‌تند
و هر تابستان از شدت سرخی گل‌های سرخ خواهد رست.
عشق من!
چشمه‌ها را خشک کن
در برابر آفتاب، رویاروی بـادهای دشت و در طول سالیانی که شتابان می‌گذرند
از بامداد ماه مه که آن‌ها گل بر سینه، با پاهایی برهنه و گامی آهسته آمدند
و با چشمانی درخشنده از لبخندی شگفت.
و بر این دیوار آنگاه که شب به پایان می‌رسد
گمان می‌کنیم که لکه های خونی را ببینیم،
که جز گل‌های سرخ نیستند
آرانخوئز، عشق من!
  
Mon amour, sur l'eau des fontaines, mon amour
Ou le vent les amènent, mon amour
Le soir tombé, qu'on voit flotté
Des pétales de roses
Mon amour et des murs se gercent mon amour
Au soleil au vent à l'averse et aux années qui vont passant
Depuis le matin de mai qu'ils sont venus
Et quand chantant, soudain ils ont écrit sur les murs du bout deleur fusil
De bien étranges choses
Mon amour, le rosier suit les traces, mon amour
Sur le mur et enlace, mon amour
Leurs noms gravés et chaque été
D'un beau rouge sont les roses
Mon amour, sèche les fontaines, mon amour
Au soleil au vent de la plaine et aux années qui vont passant
Depuis le matin de mai qu'il sont venus
La fleur au cœur, les pieds nus, le pas lent
Et les yeux éclairés d'un étrange sourire
Et sur ce mur lorsque le soir descend
On croirait voir des taches de sang
Ce ne sont que des roses!
Aranjuez, mon amour

متن آهنگ سروده‌ی «G.A.Bontempelli» گاي بونتمپلي است و تم اصلی آن بخشی از ارکستر بزرگ گیتاری‌ست با نام «Concierto de Aranjuez» که توسط «Joaquín Rodrigo» آهنگساز مشهور اسپانیایی در سال 1939 در پاریس ساخته شده است.
اين آهنگ در وصف زيبايي و عظمت باغ‌ها و كاخ سلطنتي آرانخوئز (حدود 50 كيلومتري جنوب مادريد) است كه زادگاه اين آهنگساز نابیناست و بیانگر احساس درونی وی در ابتدای جنگ داخلی اسپانیاست.
از این آهنگ اجراهای مختلفی وجود دارد که از میان آن‌ها می‌توان به اجرای ريچارد آنتوني، آندره‌‌ بوچلی، نانا موسکوری، گئورگي زامفير آهنگساز رومانيايي، دالیدا، سارا برایتمن، خوزه فلیسیانو، فاستو پاپتی، پاکو دلو چیا، و... اشاره کرد .


در يوتوب:

اجراهای بی‌کلام آهنگ:


عمري زلال در بوسه‌اي طويل بر ديوان


دلم جا مانده لاي كتاب حافظ
از يلداي سالي دور و سرد...
امسال هم يوسف گمگشته
راه كنعان را نيافت
تا يعقوب چشم‌هايم
به راه بماند
تا خون به دل انار شود و
دستم به ياقوتش نرود
"صبر كن!
در راه است..."
كسي در گوشم مي‌گويد
مي‌دانم اما
هزار پاييز هم كه بگذرد
آب از آب تكان نمي‌خورد
تو در خاكي
از ماه مصيبت‌!
در سالي دور و سرد
كه "سگي لاشه‌ي خورشيد را به دندان
بر خاكروبه‌ي آغل آسمان مي‌كشيد."

 - بيتي از تفأل يلدايتان را اينجا به يادگار بگذاريد..
 - پشت به باد نشسته‌ام تا مویه‌ام را به زوزه‌اش نیالاید... خیالت جمع که ناخن‌هایم را یکجا کشیده‌اند و جای خون آمیخته با جان، قطره قطره هوس صدایت و نگاهت، یک در میان می‌چکد از آن. هزار حرف نگفته و درد مگو و قطره قطره... عذاب علاقه‌ای مقدس شده که هر چه اصیل‌تر، تازه‌تر... دنیا تریبون شکوه‌های طویل و فریادهای خفه و تمدن‌های خاک گرفته و تعاملات اجتماعی بی‌رویه و تنهایی‌های مدام شده... باد خبرچینی‌ات را می‌کند و تو لبخند می‌زنی و فریاد می‌کشی و مشت می‌کوبی... تمام شب را کسی نبود... تو هم نبودی... تنها صفحه ات بود و تنها من... شمارش معکوس شروع شده و تیک تاک ساعت شنی درآمده... دلم شمع توت فرنگی می خواهد و سایه بازی و دود سیگار اُلترا لایت و شراب هفت ساله‌ی چشمهايت... یادت نمی آید! آن شب تا صبح اشکت را بوسیدم...


ستايشگر فروتن يك تقدير

خسته از تكرار حتي همين واژه، حسرت‌زده‌ي لحظه‌ي آرام بي‌كلام، بريده بريده حروف را به رشته‌ي تحرير در مي‌آورم تا ثانيه‌اي بعد، بخوانم و سطر به سطر بروم تا آن نمي‌دانم چه درونم را ثبت كرده باشم...
متنفر از چيدن همين يك سطر، غربت‌زده‌ي دل بي‌قرار، شكسته شكسته نفس را به عمق سينه مي‌دهم تا دمي بعد، آهي بكشم و سطر به سطر بروم تا آن نمي‌دانم چه درونم را ثبت كرده باشم...
مستأصل از گفتن يك جمله، بغض‌زده‌ي گلوي بي‌تاب، دانه دانه اشك را به گونه مي‌پاشم تا دقيقه‌اي بعد، آواز گريه سر دهم و سطر به سطر بروم تا آن نمي‌دانم چه درونم را ثبت كرده باشم...
تنها از نوشتن همين چند خط، لعنت‌زده‌ي تقدير بي‌بخت، نفس نفس هوار را به گلو مي‌كشانم تا ساعتي بعد، فرياد كشم و سطر به سطر بروم تا آن نمي‌دانم چه درونم را ثبت كرده باشم...



نفس‌هاي بريده...


هرگز مباد
بياشوبم
خواب پرنده را
تا در آوار هراسناك اهريمن
آواز مرگش را
در كابوس‌هاي بي‌پايان
شيون كنم

ديريست در اين دهليز
باد نيز نمي‌رقصد
هيچ ترانه را
در سياهي تشييع
در سكوت تبعيد
در يورش درفش و داغ

و دريغ از طنين فريادي
و اهتزاز چرمينه‌اي!؟