فراتر از بودن


ساعت 12:37 دقیقه بامداد، تلفنم زنگ خورد و خواب از سرم پرید. 
ساعت 3:15 دقیقه بامداد، فراتر از بودن بوبن تموم شد.
هی با توام، پاشو برو نونوایی، دیر میشه، بابا گشنشه...
مامان هم هر چی کار سخته انداخته گردن من بدبخت...
 آخی! دلت می آد؟ دیشب اینهمه راه، پاشُد اومد اینجا که تو رو ببینه، تو هم که خواب بودی!
کاش بیدارم می کردی!
می خواستم اما نذاشت، دلش نیومد، پیشونیتو بوسید و آبگوشتو بار گذاشت. آب و دون مرغ عشقای بابا رو هم عوض کرد، باورت میشه؛ دیگه دستاش نمی لرزید.
 - لعنت به تو!
 قول داد که تند تند بهمون سر بزنه. حالا پاشو فدات شَم، به بابا فقط آبگوشت با نون سنگک تازه می چسبه.
دلم براش تنگ شده 
 کی پیشش بودی؟ 
 پنج شنبه مرغ عشقا بی تابی می کردن، گفت براشون تار بزن.
آخی! حالا عصری واسمون تار بزن، دلمون وا شه.
 تا من نون بگیرم، تو هم وسایل هارو آماده کن.
 کاش مامان هم پیش بابا دفن بود.
مرغ عشقا و تار یادت نره.