درد بی پایان!

سه شنبه صبح، دلم هوای یه عزیز از دست رفته را کرد، راهی تربتش شدم. حیاط امام زاده شلوغ بود. ظاهراً خانم کوچولوهای یه مدرسه را آورده بودند آنجا به عنوان اردوی زیارتی. کنار سنگ قبر نشستم. یادش کردم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که از در ورودی حیاط، یک بچه گربه سیاه خیلی قشنگ، با چشمهای سبز تیله ای، آمد داخل و کنار من نشست. همان موقع سمفونی کلاغ ها شروع شد و گربه به بازی در آمد. سمفونی قارقار کلاغ ها و حرکات موزون بچه گربه روی سنگ قبر صیقل خورده، مرا یاد مطلبی انداخت که چندی پیش، با عنوان کلاغ در اینجا آوردم. ظاهراً خیابانی بود اما از من پاک تر. میگویند از گربه های سیاه باید حذر کرد. حیوونی خیلی معصوم بود. نیم ساعتی با هم سر گرم بودیم تا اینکه سمفونی پایان یافت و به یکباره رفت. بعد از کمی درد دل و خالی کردن عقده های فروخورده ام، قصد رفتن کردم. روز نخست که پایم به اینجا باز شد، با خانم میان سالی آشنا شدم که در کوچه امام زاده با فروختن فال و شمع و... اموراتش را میگذراند. رابطه مان زیاد شد. هر بار که به آنجا میرفتم، پای درد دلش مینشستم و گاهی... سه شنبه که وارد کوچه شدم، دیدم با یک چادر گل دار روی زمین نشسته و جلوش قرآن بازه و یک پیرمرد، که ظاهراً سید هم بود، کنارش نشسته. پشتش به من بود. از پشت بغلش کردم، وقتی برگشت اشک تو چشم هاش حلقه زد. بوسیدمش و کنارش نشستم. برایم حرف زد. اشک میریخت و می گفت. اشک میریختم و می شنیدم. یک هفته ای هست که کارتن خواب شده است. دخترش، نه دریغم می آید بگویم دختر. نمیدانم چه بنامم این جماعت بی صفت که رابطه مادر و فرزندی را به افتضاح کشیده اند. مگر میشود کسی مادر پیر و از کار افتاده و بی سر پناهش را رها کند. مگر میشود کسی هویتش را از یاد ببرد. چه بگویم که زبان در بیان این همه پلیدی نیز کوتاه است. چقدر گفت و چقدر اشک ریختیم، بیاد ندارم. کی به هم خدانگهدار گفتیم، یادم نیست. غرق در ناباوری بودم که خود را در آژانس املاک آقای افشار، دوست عزیز و قدیمی، دیدم. موضوع را برایشان گفتم. ایشان نیز تحت تأثیر قرار گرفتند و قول دادند که هر کاری از دستشان بر بیاید، برایمان انجام دهند. اما باز راضی نشده ام. انگار این آوارگی از آن من است. منی که سالها آواره در خویشتنم. به او هم حسودیم میشود. دلی دریایی دارد. بقول خودش، چون قرآن میخواند، صبرش زیاد است. تازگیها فقط غبطه میخورم به دارایی ها دیگران و نداری های خودم...

هیچ نظری موجود نیست: