رویا

دستانت به هوس آلوده بود و از نوک انگشتانت قطره قطره می چکید. دستانت را به پهنای نازک تنم کشیدی و به هوس آلودی. خود را به دستانت سپردم٬ تو نیز سپردی! با هم یکی شدیم٬‌ هر چه نزدیکتر٬‌ نیازمندتر! آگاهانه همه وجودمان را آلودیم. بی شرم از آنکه چه بودیم٬ به عشق بازی قرن تن دادیم. در سکوتی پرهیاهو٬ صدای نفسهامان در هم آمیخت و به هوا رفت و گرمایشان بر تنمان نشست و خیسمان کرد. من سکوت کردم تا تو با سر انگشتانت٬ ساز گوشتی تنم را بنوازی. زیباترین موسیقی فصل را. صدا به آسمان رفت و خدا به نظاره نشست. من اشک ریختم و تو نواختی...

هیچ نظری موجود نیست: