برداشت آزاد!


گرمازده، با یه تهوع مدام، تو خیابون هایی که نمی دانم سر از کجا در می آرَن، سرگردون. تنها چیزی که نظرمو جلب نمی کنه آدم ها و ویترین مغازه ها و خیابونهاییه که اَزَم می گذرن. اونقدر پیش می رَم تا لب یه جوی انگشت می کنم تو حلقمو همه معده مو خالی می کنم تو گندآب راکدش. دوباره خیابونا راه می افتن. نمی دونم چندتاشون از کنارم میگذرن تا یه کوچه بن بست تنگ می کشوندم تو، تا دود سیگارمو روی دیوارهای سیمانیش سر بده بالا. یاد بچگی هام می افتم که بادبادک حصیریمو از لای دیوارهای سیمانی کوچه تنگ و تاریک اتابک سر می دادم تو آسمون تا یه جور عجیبی باد بندازم تو غَبغَبم و پسرای محله رو دور و بَرَم جمع کنم. سیگار گوشه لبمه که می شینم رو سکوی سیمانی کنار در یه لنگه آهنی زنگ زده و زُل می زنم به دونه های سیمان دیوار خونۀ روبرویی. هوا گرگ و میشه. انگار این کوچه از یاد اهالیش رفته. ساکت و متروکه به نظرمیآد، اما دنجه. پاهامو می کشم بالا و زانوهامو بغل می کنم. سیمان کف سکو تو باسنم جا باز می کنه و رو پوستم نقش میندازه. با لجاجت باسنمو فشار می دم رو سیمانو با رضایت زُل می زنم به دیوار. سیگار دیگه ای آتیش می زنم و تا فیلتر پُک می زنم. حالا دیگه هوا تاریک شده و دونه های سیمان دیوار تو تاریکی محو شدن. سرمو می چسبونم به دیوار که چشمم می افته به پیر مرد پشت پنجرۀ همون خونه ای که با دیوارش به لجبازی نشستم رو سکو، که نشسته به لجبازی با من. نمی دونم از کی اما تو کور سوی اتاق و زُل نگاش، می شه فهمید که خیلی وقته. با سر ادای احترام می کنم. فقط نگام می کنه. خجالت می کشم و سرمو میندازم پایین. می خوام برم که صدای قژ قژ پنجرۀ چوبی که انگار سالهاست باز نشده نمی ذاره. رنگهای ترکیده ش با یه کلید قدیمی درست زیر پنجره نقش زمین میشن. کلید و بر می دارم. هنوز تو چارچوب پنجره نشسته. هنوز خیره به سکوی سیمانی. می دونم چی می خواد. کلیدو تو قفل می چرخونم و با فشار در و باز می کنم. پله های قدیمی با فرش لاکی پوشونده شده. باید پله ها رو برم بالا. هیچ صدایی نمی آد جز صدای رادیو. در چوبی، نیمه بازه و نور خفیفی از لاش به بیرون تابیده. صدا هم اونجاست. مقابل در وامیسم و هُلِش می دم به تو. اتاق پُر قاب عکسهای سیاه و سفید دوران شاهه. رادیو هم روی میز با پایه های کنده کاری شدۀ فرسوده، از آن طرح هایی که منزل رضا روی صندوق قدیمی هم بود و فکر می کردم که دیگه هیچ وقت صداش در نمی آد. دیوار سمت راست اتاق خودشو پشت کتابخانه چوبی پنهون کرده و مرد پشت به من رو به پنجره، هنوز زُل زده به سکوی سیمانی کوچه، چنان تو ویلچر فرو رفته که فقط موهای سفیدش با دو تا گوش بزرگ و چروک زرد رنگشو می شه دید. کنج سمت چپ اتاق، یه بومه با طرح یه دختر، روی سه پایه، شبیه من، با موهای بافته، انگار تازه تمومش کرده، زیر نور دیوار کوب، خیسیش معلومه. سلامی می کنم و جوابی نمی شنوم. می دونم که اگه لب باز کنه، سراغ سالهای نبودنمو می گیره. کودکیم را با قاب چوبی به دیوار کوبونده و نوجوانی مو رو بوم به تصویر کشیده و جوونی مو هم به یاد نمی آره. به موقع رسیدم. هنوز تو چارچوب در وایسادم و ویلچر خالی رو به پنجره به سکوی سیمانی کوچه زل زده. به موقع رفت.

هیچ نظری موجود نیست: