زیر درخت کاج


تمامِ روز، پیامِ کوتاه دادم که حالم خراب تَر نشه، هی تلفن پشتِ تلفن، در حالِ حاضر امکانِ پاسخگویی مقدور نمی باشد، لطفاً پیغام نگذارید.
دستِ راستش رو گونۀ چپم، حالمو بد کرد. یه جور شهوت با بوی ادکلنی که چندان تند نبود اما سرد، تنمو مور مور کرد. بهش نگاه نکردم، فقط خواستم نگام نکنه. اون هم مثل من. استخون بازوش، پشت سرمو اذّیت می کرد، اما حوصله تغییر پوزیشنو نداشتم. یکی در میوُن صدای نفسش می پیچید تو گوشم، صدای من که اصلاً. بارون هم نمی اُومد. ساعت هم خوابیده بود. کلاغ ها هم ساکت نشسته بودند رو درخت کاج دو تا کوچه پایین تر. به قول یه دوست، پنجره هم هِی ورق می خورد. بوی گَند دهنش هم مدام پاشیده می شد تو صورتم. سینم می خورد به سقف و تالاپی پَرت می شد پایین. مطمئن بودم چشاش بستس. بهتر. دیگه ته دلم خالی بود، مثل زمانی که زائیدم. داشتم به زائیدنم فکر می کردم که صورتِ داغشو مثل اُتوچسبوند به صورتِ یَخم. خواستم جیغ بکشم که گفت خفه شو، لاجرم خفه شدم. ته ریشش فرو می رفت تو پوستم، یه جور شکنجه مدام، مثل قطره قطره آبی که می چکوند رو شقیقم. چه زندگی نکبتی! انگار که شنیده باشه، همونجوری که بود پُرسید؛ ناراضی که نیستی؟ با نارضایتی گفتم نه، می دونستم خلافش چه عاقبتی داره. جلوی اشکمو گرفتم که بازوش تَر نشه. سقف اتاق پُر ستاره های ریز و درشت بود با یه هلال ماه گُنده. چسبونده بود که از دیدنشون لذت ببره، اما هیچ وقت نمی دیدشون. لذت هم نمی برد. از هیچی. حتی وقتی... گفتن نداره. متنفرم کرده بود از هر چی ماه و ستاره. از هر چی شب. از هر چی هم آغوشی. صداش که نمی اومد می دونستم تو فکره، اما هیچ وقت نمی فهمیدم تو چه فکری! نمی گفت. اهمیّتی نداشت. دیگه بازوش بی حس شده بود و یه سَر درد شدید از پس سرم تا شقیقه هام می اومد بالا. انگشتاش رو گونه ام سُر می خورد، می دونستم دنبال اشک می گرده، نمی خواستم بهونه بدم دستش، هی نفس عمیق می کشیدم تا جلوشو بگیرم، فهمید، خَر که نبود. همه چی زورکی! سینم از بَس خورده بود به سقف، تیر می کشید. کف دستشو گذاشت رو سینه چپم، دلم هُرّی ریخت، یعنی نفس هاتو کوتاه کن.  نمی دونم چقدر طول کشید که خوابید. آروم پا شدم، همه چیز آماده بود، فقط باید می رفتم، می دونستم دل تنگش می شم، بینمون باید یکی می گذشت، می دونستم که فداکار نیست. حالا دیگه زیر درخت کاج، با کلاغ ها آروم گرفتم. همسایه یه کاج پیر. هم آغوش یه تن فرسوده. هم صدای قار قار کلاغ ها. اینجا ریشه مو کردم تو خاک. یه عمره که هر روز صبح از کنارم رد می شه تا ریشه هام از خشکسالی نپوسن. هنوز هم چشماش بستس. هنوز هم، پا به پای باد می ره. می ره که خودشو ثابت کنه. که بهترینه...

هیچ نظری موجود نیست: