غم زمانه! یا فراق یار!


عجب مباد در طریقت ما فسونگری یارب

او را اندیشه خودکامگی به پیش میرآند و مرا سکوت خودباختگی به عقب، چه شباهتیست در این فراز و نشیب که هر چه در آن محوتر، از خود رها تر!؟
او که نه دست صبر در آستین عقل برد و نه پای عقل در دامن قرار کشد و مرا که نه قوتیست که توانم کناره جستن از او و نه قدرتیست که به شوخیش در کنار کشم! باور هیچ در پیچیدگی دوران، مرا و او را، چگونه گره می زند به هم که هر دو بر این تردیدیم که غم زمانه خوریم یا فراق یار کشیم؟ به طاقتی که نداریم، کدام بار کشیم؟
تاریخ، شهامت آدمیانیست که دلیرانه، سکوت هزار ساله ی ننگی عظیم را به فریاد در می آورند و هراس من، فریاد به تأخیر افتاده ایست که تاریخی دیگر را در من رقم خواهد زد. حماسه ای که هرگز، هرگز به قلم در نخواهد آمد و تنها در آینه ای تاریک، به خاک آلاید..

هیچ نظری موجود نیست: