دایره خلقت...


در تندباد حادثه، من تقاضای رفتن دارم و تو تقلای ماندن. تو چه اصرار داری بر شکوه گل واژه های تبر زده و من چه انکار! کلماتم را تکراری انگاشته و سکوتم را بی شکیبی! در این میان، مرا سکوتی عظیم فرا گرفته از ناتوانی در مقابله ای سخت دشوار! آینه مقابل آینه! سرمازده از تشعشع انوار به رقص در آمده سپید، تلنگر های مدام و کج خیالی های طویل. تو در کانون و من به حول محوری بی بن بست، شعاع ثابت، حرکات موزون و بی وقفه، بی نظیر و تماشایی! تو نشسته بر سریر و من به زانو در آمده! تو به وجد و من به عجز! تو آن بالا و من این پایین! تو خدایی می کنی و من بندگی...!!!

هیچ نظری موجود نیست: