من نه منم!


تاب نمی آورم این روزگار را، که خشم راه گلویم بسته. به نمایش می گذارم همه ناتوانیم را در بیداد زمانه، بی پرده آخر. قلم به کاغذ می سایم تا به بازی در آیند، مبتدا، خبر، فعل، فاعل و من!!! این روزها، فرصتیست بر من در اندیشه ای نا تمام. هپروت واقعیتی تلخ. مخروبه زیستگاه آدمیت در پس تهاجم اشکهای به تقدیر فرو چکیده. هوئیت به ستوه آمده. هجم سنگین و سیاه مردمک های آویزان از شاخ و برگ های خزان دیده. گیج می شوم و به زانو می نشینم. دستانم به هرزگی به خاک می لغزد. بر می خیزم، به دار می کشم من را. این من در اندیشه غوطه ور را...

هیچ نظری موجود نیست: