دیافراگم


صدای نی چوپان؛ علفها را به رقص و گوسفندان را به معاشقه می کشاند. این میان سگ زبان از دهان بیرون کشیده و افکار مرا می لیسد. اینجا قله ها افول کرده اند پشت ابرهای سیاه حماقت. اینجا جویبار شرفیاب هیچ قله ای نمی شود. تاریخ قی می شود و من دلتنگ نوازش رود؛ خشکسالی را می گذرانم. وه! چه حال خوشی دارد زمین ابریشمی سبز که شیر از پستان مام می مکد! چه خستی دارد آسمان! و چه خوشبختند چوپان و گوسفندان! من اما از اینهمه؛ سگ را نمی فهمم!!!


پی نوشت: دنیا را چوپانها نمی سازند؛ به مغزها بها دهید.
پی نوشت: این روزها بر همه مان سخت می گذرد. (یک تفاهم کلی!)
پی نوشت: ناله را تا به حال لمس کرده اید؟
پی نوشت: همه جا سایه های مضاعف خود را می بینم.
پی نوشت: مثل یک کنده هیزم که گوشه ی دیگدان افتاده باشد و به آتش هیزمهای دیگر نسوزد، فقط از دود و دم دیگران خفه شده؛ می مانم.
پی نوشت: قلم صبور است و دل ناشکیب!
پی نوشت: برایم همین بس است که تو باشی و خدا و من. (خط سوم من تویی.) 
پی نوشت: و اینان دل به دریا افکنانند،/ به پای دارنده آتش ها- / زندگانی / دوشادوش مرگ/ پیشاپیش مرگ / هماره زنده از آن سپس که با مرگ / و همواره بدان نام / که زیسته بودند، / که تباهی/ از درگاه بلند خاطره شان / شرمسار و سر افکنده می گذرد. (شاملو؛ در آستانه ی دوم مرداد؛ یادش گرامی)

هیچ نظری موجود نیست: