"منام آری منام
که از اينگونه تلخ ميگريم
که اينک
زايش من
از پس دردی چهلساله
در نگرانيِ اين نيمروز تفته
در دامانِ تو که اطمينان است و پذيرش است
که نوازش است و بخشش است. ــ
در نگراني اين لحظهی يأس،
که سايهها دراز ميشوند
و شب با قدمهای کوتاه
دره را ميانبارد.
ای کاش که دست تو پذيرش نبود
نوازش نبود و
بخشش نبود
که اين
همه
پيروزی حسرت است،
بازآمدن همه بيناييهاست
به هنگامي که
آفتاب
سفر را
جاودانه
بار بسته است
و ديری نخواهد گذشت
که چشمانداز
خاطرهيي خواهد شد
و حسرتي
و دريغي.
که در اين قفس جانوری هست
از نوازش دستانات برانگيخته،
که از حرکت آرام اين سياهجامه مسافر
به خشمي حيواني ميخروشد."
که از اينگونه تلخ ميگريم
که اينک
زايش من
از پس دردی چهلساله
در نگرانيِ اين نيمروز تفته
در دامانِ تو که اطمينان است و پذيرش است
که نوازش است و بخشش است. ــ
در نگراني اين لحظهی يأس،
که سايهها دراز ميشوند
و شب با قدمهای کوتاه
دره را ميانبارد.
ای کاش که دست تو پذيرش نبود
نوازش نبود و
بخشش نبود
که اين
همه
پيروزی حسرت است،
بازآمدن همه بيناييهاست
به هنگامي که
آفتاب
سفر را
جاودانه
بار بسته است
و ديری نخواهد گذشت
که چشمانداز
خاطرهيي خواهد شد
و حسرتي
و دريغي.
که در اين قفس جانوری هست
از نوازش دستانات برانگيخته،
که از حرکت آرام اين سياهجامه مسافر
به خشمي حيواني ميخروشد."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر