طلاق


هنوز یه سال از عروسیمون نگذشته بود. دعوا از اونجا شروع شد که فهمید به مامانم گفتم دادش خُل وضعش شهره رو بغل کرده و یه دل سیر مالونده، کلی فحش و فضیحت بارَم کرد و از خونه پَرتَم کرد بیرون، جلوی در نشستم و گفتم از اینجا تکون نمی خورم، همسایه ها وایسادن به تماشا، اومد بیرون و کلی بد و بیراه نثار اونا کرد و با فریاد گفت زن من فاحشه ست، از رو چرخ دستی داداشش، کلی سیب پَرت کردم تو صورتش، بهم حمله کرد و تو خیابون تا می خوردم زد، بعد هم رفت تو. زنگ زدم به مامانم. اومد مثلاً مشکلو حل کنه که اونو هم زد، بعد داداشم و شهره اومدن، شهره رفت تو حیاط تا باهاش حرف بزنه، در باز بود تا اومدم برَم تو حیاط، مادرش درو محکم هُل داد و پام موند لای در، شهره که صدای فریادمو شنید به مادرش حمله کرد پیرزن خرفتو تا می خورد زد. تا اون لحظه داداشم اصلاً دخالت نکرد، سوار موتور شد و رفت، بگو مگو و فحش و فضیحت و گیس و گیس کشی ادامه داشت که داداشم با یه شمشیر که نمی دونم از کجا آورده بود، اومد. من و شهره شمشیرو به زور اَزش گرفتیم. هنوز با داداشم درگیر بودیم که با چوب و چماق و قمّه و چاقو ریختن سرمون و همَمونو لَت و پار کردن، داداشمو از همه بیشتر زدن که نقش زمین شد، صورت شهره رو با چاقو پاره پاره کردن، استخونای منو هم با چماق، خورد. نمی دونم شمشیر اون وسطا چی شد. مادرم سکته کرد، داداشم خونریزیش زیاد بود که تو راه بیمارستان تموم کرد. داداشش به خاطر قتل عمد محکوم به اعدام شد، کلی هم دیه براشون بریدن، اما نه با اعدام اون، داداشم زنده می شد، نه با اون پولا قلب مامانم سالم و صورت شهره مثل روز اولش. پیغام داد که طلاقم نمی ده. داداش خل وضعشم هر روز می اومد می نشست جلوی در خونمون و با صدای بلند می خندید، مجبور شدیم خونه رو عوض کنیم. مهریه ام چهارده تا سکه ست، می خوام طلاق بگیرم، به هر قیمتی شده...

هیچ نظری موجود نیست: