آخرین شکوفه ی امسال

بهانه های بودن را
فراتر از بودن
سامورایی شمشیرهای پوشالی
خمیازه می کشد
یکی در میان!!!
قصه های به آخر نرسیده
کلاغ می شوند و خطوط کف دستانم
اشک می چکانند بر فاصله های ملعون این تراژدی
آری
مرور می شوم
در روایت خورشیدهای غروب کرده ی بیست و چند ساله ام
سم ــ فونی جیرجیرکها
در خفقان بودها و نبودها
اضطراب ماهی قرمز تنگ را
در تیک تاک آخرین ثانیه های خروس خوان
نو می کند
ایوان خیال
پر می شود از شکوفه های باران
با عطر خاک و بوی غربت چند صد ساله ی گیسوان باد
رد سم اسبی شاخ دار
پشت پلک شاهدخت سرزمین اهورایی
وا مانده در عصر ماموتها
سرعت نور را
بر عقربه ی ساعت
چرخ می زند
فنجانها
فال حافظ می گیرند و پُک ها کش می دهند
سه ساعت و سی و هفت دقیقه را
در بیست و شش ثانیه ی آخر
من اضطراب ماهی را
بر کف تابه می پاشم
و آماده می شوم
تا جشن خوک بگیرم و سکسکه ات را بند بیاورم
نقطه
سر خط را در ثانیه های نو
آغاز می کنم
...

دشت جوان چشمهایتان، سبز و شکفته باد! سال خوک خجسته!!!


هیچ نظری موجود نیست: