تیک تاک


صدایِ قدم هایِ ساعتِ رویِ دیوار مدام می آید که مدام می رود، دور می شود و صدا همچنان باقی، درست ساعتِ پنجِ صبح با قار قار کلاغ ها گِره می خورد، چه رفتن و چه آمدنی! پرسشیست که آیا کلاغ های همۀ سرزمینها، قار قار می کنند؟ یا اینان اینجائیَند، با گویشِ اینجایی؟ و چرا قار قارشان به قاف است و نه به غین؟ و اصولاً فرهنگِ لغتِ ما با کدام بینش این دو را از هم متمایز نموده که غار و قار دو واژۀ کاملاً مجزاست با دو مفهومِ کاملاً متفاوت؟ هنوز قدم می گذارد روی دیوار، هنوز به پیش، هر چه دورتر؛ رساتر! با ریتم تندتر، ملودی تیک تاک، موسیقی ای می سازد از گذر زمان... نشسته به گوشه تخت، باز خواب رمیده و من مانده، خسته از این فرار، کلاغ ها که می روند، آفتاب می آید. پرسشی دیگر که این رفت و آمدها، با کدام قانون به نظم در آمده اینچنین؟ و لحظه رفتن من با کدام آمدن همراه؟؟؟... سایۀ روی دیوار نشسته منم که زانو بغل گرفته، لمیده ام به کنج، به سالی دیگر نزدیک و دریغ اما عمر باقی کوتاه! تنهایی اتاق با من و سایه روی دیوار، شلوغ می شود... 

خیره به خشکسالی آسمان
لمیده به سایۀ درخت
روی دیوار
من چه می دانستم؛
نطفه ام در چندم آبان ببستند؟
یا کدامین دست، مرا از واژن مادر
برون آورد در فرخنده میلادم؟
من چه می دانستم؛
در آینۀ خیال،
روزگاری قحطی رویا بیاندازد نقش؟
حکمت دریاچه چیست؟
من چه می دانستم؛
باد با خود می برد از یاد
زلف مشکی مرا در خواب؟
من چه می دانستم؛
چند قرن می توانم زیست؟
نیک می دانم؛
این زمین در زیر پای من نشسته سرد
می کوبد مرا بر سنگ
لیک در من شوق پرواز است
حیف اما حیف
تابش خورشید
دست و پایم را به دیوار سخت بسته است...

هیچ نظری موجود نیست: