هي هنوز هميشه!


وقتي سر زده سر مي‌زني به تنهايي تاريكم و مرا از من مي‌بري به تو، از واژه‌هاي مبهمت سُر مي‌خورم تا مشكل‌ترين پرسش اين زندگي؛ چرا؟ چگونه؟ و تا كي؟
بي‌راه مي‌گويند بادها؛ كه جهان به قدر دلخواه ماست، تا مرز چشم‌هاي چشم‌ براه...
همه‌ي راز زندگي، علاقه‌ي آدمي به آدمي‌ست؛ از روياي رفتن و بي‌خبر آمدن... تا خود تو.
تكرار مي‌كنم؛ بي‌هودگي! نه ماندنِ جايي! نه دل دادنِ كسي! نه حضور توأمان تو! هي بي‌هودگي! زنده‌گي با طعم گس بي‌هودگي...
از پنجره‌ي باز اتاقم كه رفتي... بي انصاف! رفتن هيچ ربطي به رسيدن ندارد! فرياد زدم... نشنيده رفته بودي كه به مرور، با خود زمزمه‌اش كردم تا اگر رفتني باشد، براي رفتن باشد نه رسيدن...
بي‌هودگي! از آمدنِ بي‌دليل آفتاب تا مرگِ ذره در وهم بي‌كجايي خويش... از آفرينش آدمي به روز نخست تا عبور آهسته از كنار مردگان خويش... از فراموشي اوقات تا نشستن، ديدن، گفتگو، گذران خويش... هي بي‌هودگي!
كه زندگي اسم مستعار توست.

براي امروز؛ هفتم مرداد
"ما بدهکاریم
به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند
ــ معذرت می‌خواهم چندم مرداد است؟
و نگفتیم
چونکه مرداد
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده‌است..."

هیچ نظری موجود نیست: