"رغبتي نيست به ديدار كسي"

ري‌را صدا مي‌آيد امشب
از پشت كاج كه بندِ آب
برق سياهْ تابش، تصويري از خراب
در چشم مي‌كشاند
گويا كسي است كه مي‌خواند
اما صداي آدمي اين نيست

با نظم هوش ربايي من
آوازهاي آدميان را شنيده‌ام
در گردش شباني سنگين
زاندوه‌هاي من سنگين‌تر
و آوازهاي آدميان را يكسر
من دارم از بر

يك شب درون قايق، دلتنگ
خواندند آنچنان
كه من هنوز هيبت دريا را
در خواب مي‌بينم

ري‌را

ري‌را دارد هواي آن كه بخواند
در اين شب سياه
او نيست با خودش،
او رفته با صدايش، اما
خواندن نمي‌تواند


"نيما يوشيج"

هیچ نظری موجود نیست: