تثبیت میشود در من چیزی به نام عشق وقتی نگاهت تنگ میشود بر نینی چشمانم. تصویرت که بر آینهی اشکهایم میافتد، زیباییات تکثیر میشود.
قرار نبود که عاشقی را دیگرگونه تسلیم شوم اما، تقدیر گویا همیشه دست پُر میآید سراغم و حالا دستهایش؛ شکوفه بر گیسوانم، اشک بر دیدهگانم، گل بر گونههایم و عشق در رگهایم نشانده...
قرار نبود که زمانه مرا بیزمان بگذارد در هجوم اینهمه دلبستگی...
قرار نبود که "خرما بر نخیل باشد و دستهامان کوتاه"...
قرار نبود که روزگار خودخواهانه ما را به شلاق عشق تازیانه زند...
جرممان مگر چه بود که اینهمه سال عاشقانه زنجیر به پا میکشیم و میرویم و نمیرسیم؟!
حالا که همهی قرارهای عالم، بیقرار شدهاند؛
میخواهم تائب شوم و بر پیشانیات، پشیمانیهایم را نماز بگذارم اگر که بگذاری!!!
میخواهم همهی خاطرنوازیهایت را صاحب شوم، اگر که بگذاری!!!
میخواهم تسلسل اشکهایم را به نام تو زنجیر کنم و اسیرت شوم اگر که بگذاری!!!
کاش در رنگ زیتونی چشمانت غرقه شوم وقتی اشک مینشیند در نگاهت...
بگذار شورآب دیدهگانت شراب هفت سالهام شود، مست شوم، هر چند که میدانم سیر نمیشوم از تو... که اینهمه شوق را حتی اگر به یکباره سر کشم، باز شایق و راغبت خواهم بود...
- زندگانيات ترانه، گريههايت عاشقانه، واژههايت ساده گويي؛ گفتگوي كودكانه، ديدهگانت بامدادان، اشكهايت چشمهساران، چهرهات رنگ سپيده، گونههايت لالهزاران، گيسوانت آبشاران، زلف جنگل زير باران، پيكرت آميزهاي از عطر پاك گلعذاران، با معجزهي خاموش داريوش...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر