آشفته مَبینم که بادهای برهوت، کش آمدهاند تا پیچک موهایم، تا کبودی لبهایم، تا سرخی چشمهایم... تنها رهآوردش تنهایی بود... که مرا بس.
اینجا حرفهای ناگفتهام را گوشی شنوا نبود و نیست...
اینجا اشکهای سردم را چشمی بینا نبود و نیست...
اینجا بغضهای تلانبار شدهام را دستی گرهگشا نبود و نیست...
اینجا غمهای سينهام را دلی محرم نبود و نیست...
اینجا...
اینجا هیچکس با من نبود و نیست...
اینجا کسی در من بود و نیست.
پنهان در لفافهی غمناک و مرطوب واژههایم... برای رفتن.
خاکستری سرد از تنی مرگزده در مشت... با من بگو باز که "عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد؟!"... نهانخانهی من دلی بود که از تو سیراب نشد، سیراب نمیشود.
دستی بکش بر دریچهی این قلب تا یادگار بماند بر غبار آن.
دستی بکش بر چشمهای مردهی بازم تا پلک فرو بندد بر تیرگی آن.
دستی بکش بر من.
بر مردهی من...
بگذار در رخوت سکوت موهوم تو غرقه شوم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر