دستت را روي شانههاي باد جا گذاشتي و دل دادي به پر پرواز. تماشايم كردي به آينهي خيال! بس كه به ساعتهاي رفتن و آمدن عادتم دادي، گم شدي ميان هپروت تنهاييام، تنها! گم شدم ميان مني كه من نبودم و نيستم باز!
تلخ و مَلخ، پير ميدان شديم و گفتيم و گفتم باز، چه سود اما كه راه نرفته را بيراه ميرفتيم، ميرفتم، سخت و لَخت.
پا به ماه كودكي كه مرده بود به كودكي، درد كشيديم و به گاه زا، مُرديم... با جاني كه به جانمان ماند، با شائبه زيستيم.
- كسي چه ميداند كه چه ميگويم؟!
- يك خاطره با من باش... يك گريه مرورم كن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر