در تندباد حادثه، من تقلای رفتن دارم و تو تقاضای ماندن، تو چه اصرار داری بر شکوه گلواژههای تبرزده، من چه انکار! کلماتم را تکراری انگاشته و سکوتم را بیشکیبی! در این میان اما، مرا سکوتی عظیم فراگرفته از ناتوانی در مقابلهای سخت دشوار! آینه مقابل آینه!
سرمازده از تشعشع انوار به رقص در آمدهي سپید، تلنگرهای مدام و کج خیالیهای طویل، تو در کانون و من به حول محوری بیبنبست، شعاع ثابت، حرکات موزون بیوقفه، بینظیر و تماشایی! تو نشسته بر سریر و من به زانو در آمده! تو به وجد و من به عجز! تو آن بالا و من این پایین! تو خدایی میکنی و من بندگی...!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر