نسل سوخته
اشک خشم
٬
نشسته بر چشم
چه بی خیال نشسته ام به نوشتن
به سرودن
خشونت
از در و دیوار شهر می رود بالا
...
نه
چوب
و
چماق
لازم است
نه
گاز اشک آور
که
چوب خورده تاریخیم
که
خون دل
به چشم می چکد هر شب
و
دست گره خورده ی
من،
تو،
ما
غریو سرکش آزادیست
که مرا،
ترا، ما را
به بند می کشد
هر روز
...
و
کودک
فریاد
خفته
در
گلو
...
سکوت
باید کرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
‹
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر