هر انسانى به تنهائى كودكِ گم كرده مادرى است سرگردان در كوچههاى ظلمات. در لايههائى از اجتماع كه هنوز انسانها به غرايز تلطيف شده دست پيدا نكردهاند. جمله «دوستت دارم» در اكثر موارد رشوهئى است كه براى گريز از تنهائى پرداخت مىشود و يكى از عللى كه عشق را به «تصاحب» تبديل مىكند به احتمال بسيار زياد همين وحشت از تنهائى است. شعر در نهاد خود فريادى است از اعماق تنهائى، چرا كه جهان شاعر جهانى چنان فردى است كه حتا بيشمارىِ خيل ستايندگانش هم برخلاف تصور فقط به شناخت هرچه بيشترِ تلخى و عمق ِ دردناك آن دامن مىزند. وسعتِ تعداد همدلان و پذيرندگانش عملاً گسترش دامنه مسئوليت و تعهد او را موجب مىشود، و نا گفته پيداست به روز كسى كه حق خطا كردن و حق خاموشى گزيدن و حتا حق نوميد شدن از او سلب شود چه مىآيد. گلادياتورِ عريانى كه بى هيچ سلاحى در ميدان بى عطوفت مبارزهئى بى رحمانه به خود رها شده است و جز تعدادى ستاينده غالباً پرتوقع، حتا براى دفاع در برابر بهتانهاى آشكارا بى شرمانه وسيله دفاعى در اختيار ندارد.
جهان هر كسى پيله تنگ ِاز پيش ساختهئى است، و در پيله هم جز يك پروانه نمىگنجد. تفاوت قضيه در اين است كه بعضىها نوغانوار پيلهشان را خود به گرد خود مىتنند و برخى ديگر آن را پناه امن خود تلقى مىكنند. اما بعضى ديگر در پيله به خود مىآيند و فريادشان حكايت آوازِ تلاش ِ جانكاهى مىشود كه براى رهائى خود و ديگران از پيله به كار مىبندند. پيلهئى كه رهائى از آن به آسانى ميسر نيست و لايههاى مقاوم متعدد و گوناگون دارد.
زنده ياد احمد شاملو